زمان جاری : جمعه 15 تیر 1403 - 2:13 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم

اولین نیــــــــــــــ ســــــتم ولی سعیــــــــ میکنم بهــــــــــــــ ترین باشم
تعداد بازدید 540
نویسنده پیام
nema
آنلاین

ارسال‌ها : 111
عضویت: 24 /6 /1392
محل زندگی: پایتخت تاریخ و تمدن
تعداد اخطار: 2
تشکرها : 50
تشکر شده : 55
قدر مادرامونو بدونین!

My mom only had one eye. I hated her... she was such an embarrassment
مادر من فقط یك چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود
She cooked for students & teachers to support the family
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me.
یك روز اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره
I was so embarrassed. How could she do this to me?
خیلی خجالت كشیدم . آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟
I ignored her, threw her a hateful look and ran out.
به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم وفورا از اونجا دور شدم
The next day at school one of my classmates said, \"EEEE, your mom only has one eye!\"
روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یك چشم داره
I wanted to bury myself. I also wanted my mom to just disappear.
فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم . كاش زمین دهن وا میكرد و منو ..كاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...
So I confronted her that day and said, \" If you\'re only gonna make me a laughing stock, why don\'t you just die?!!!\"
روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری ؟
My mom did not respond...
اون هیچ جوابی نداد....
I didn\'t even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger.
حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم ، چون خیلی عصبانی بودم .
I was oblivious to her feelings.
احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت
I wanted out of that house, and have nothing to do with her.
دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم
So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study.
سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم
Then, I got married. I bought a house of my own. I had kids of my own.
اونجا ازدواج كردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...
I was happy with my life, my kids and the comforts
از زندگی ، بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم
Then one day, my mother came to visit me.
تا اینكه یه روز مادرم اومد به دیدن من
She hadn\'t seen me in years and she didn\'t even meet her grandchildren.
اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو
When she stood by the door, my children laughed at her, and I yelled at her for coming over uninvited.
وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا ، اونم بی خبر
I screamed at her, \"How dare you come to my house and scare my children!\" GET OUT OF HERE! NOW!!!\"
سرش داد زدم \": چطور جرات كردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!\" گم شو از اینجا! همین حالا
And to this, my mother quietly answered, \"Oh, I\'m so sorry. I may have gotten the wrong address,\" and she disappeared out of sight.
اون به آرامی جواب داد : \" اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم \" و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد .
One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore .
یك روز یك دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شركت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه
So I lied to my wife that I was going on a business trip.
ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاری میرم .
After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity.
بعد از مراسم ، رفتم به اون كلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی كنجكاوی .
My neighbors said that she is died.
همسایه ها گفتن كه اون مرده
I did not shed a single tear.
ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم
They handed me a letter that she had wanted me to have.
اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشون خواسته بود كه به من بدن
\"My dearest son, I think of you all the time. I\'m sorry that I came to Singapore and scared your children.
ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فكر تو بوده ام ، منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ،
I was so glad when I heard you were coming for the reunion.
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا
But I may not be able to even get out of bed to see you.
ولی من ممكنه كه نتونم از جام بلند شم كه بیام تورو ببینم
I\'m sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up.
وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم
You see........when you were very little, you got into an accident, and lost your eye.
آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی تو یه تصادف یك چشمت رو از دست دادی
As a mother, I couldn\'t stand watching you having to grow up with one eye.
به عنوان یك مادر نمی تونستم تحمل كنم و ببینم كه تو داری بزرگ میشی با یك چشم
So I gave you mine.
بنابراین چشم خودم رو دادم به تو
I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me, in my place, with that eye.
برای من اقتخار بود كه پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه
With my love to you,
با همه عشق و علاقه من به تو

به افتخاااار همه ی ماماناااا بزن کف قشنگه رو



امضا کاربر
فقط عنصر باااااااااد
یکشنبه 25 اسفند 1392 - 15:29
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از nema به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: ang & katy & katrina &

پاسخ ها

foadkaka
آفلاین



ارسال‌ها : 407
عضویت: 9 /8 /1392
محل زندگی: تهران
سن: 13
شناسه یاهو: foadhv@yahoo.com
تعداد اخطار: 3
تشکرها : 63
تشکر شده : 224
پاسخ : 1 RE داستان مادرstory of mom

ممنونم جالب بود.

من تونسم بخونم.!!!!!



امضا کاربر
یکشنبه 25 اسفند 1392 - 15:34
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
nema
آفلاین



ارسال‌ها : 111
عضویت: 24 /6 /1392
محل زندگی: پایتخت تاریخ و تمدن
تعداد اخطار: 2
تشکرها : 50
تشکر شده : 55
پاسخ : 2 RE داستان مادرstory of mom

نقل قول از foadkaka

ممنونم جالب بود.

من تونسم بخونم.!!!!!

آورین و مرسی.

ولی درستش کردم



امضا کاربر
فقط عنصر باااااااااد
یکشنبه 25 اسفند 1392 - 15:48
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
mehrdad1411
آفلاین



ارسال‌ها : 107
عضویت: 23 /1 /1392
محل زندگی: Shiraz
سن: 14
شناسه یاهو: mehrdad.ghaedi2012@yahoo.com
تشکرها : 7
تشکر شده : 59
پاسخ : 3 RE قدر مادرامونو بدونین!

عالی بود



امضا کاربر

یکشنبه 25 اسفند 1392 - 17:36
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از mehrdad1411 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: nema /
pooyamohammadpoor
آفلاین



ارسال‌ها : 162
عضویت: 22 /4 /1392
محل زندگی: اصفهان
سن: 12
شناسه یاهو: pooyamohammadpoor@yahoo.com
تشکرها : 96
تشکر شده : 53
پاسخ : 4 RE قدر مادرامونو بدونین!

خیلی ناراحت کننده بود



امضا کاربر
من عاشق تمام باد افزارام به خصوص انگ

دوشنبه 26 اسفند 1392 - 00:02
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از pooyamohammadpoor به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: nema / katy /
katy
آفلاین



ارسال‌ها : 0
عضویت: 17 /7 /1393
پاسخ : 5 RE قدر مادرامونو بدونین!

گریم گرفت

دوشنبه 26 اسفند 1392 - 12:38
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ang
آفلاین



ارسال‌ها : 4
عضویت: 16 /6 /1392
محل زندگی: اصفهان
سن: 12
تشکرها : 4
تشکر شده : 2
پاسخ : 6 RE قدر مادرامونو بدونین!

بیچاره مامانه دلم واسش خیلی سوخت

یکشنبه 08 تیر 1393 - 01:07
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از ang به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: katy /
katy
آفلاین



ارسال‌ها : 0
عضویت: 17 /7 /1393
پاسخ : 7 RE قدر مادرامونو بدونین!

منم

سه شنبه 10 تیر 1393 - 13:27
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
katy
آفلاین



ارسال‌ها : 0
عضویت: 17 /7 /1393
پاسخ : 8 RE قدر مادرامونو بدونین!

دلم برای مادر سوخت ...........،چه بچه یی داشتا

جمعه 13 تیر 1393 - 21:33
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
masood
آفلاین



ارسال‌ها : 9
عضویت: 26 /11 /1392
محل زندگی: شيراز
سن: 12
تشکرها : 3
پاسخ : 9 RE قدر مادرامونو بدونین!

خیلی غم انگیز بود!!!!



امضا کاربر
فقط و فقط عنصر اتششششش
شنبه 14 تیر 1393 - 11:17
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
aliiiii
آفلاین



ارسال‌ها : 0
عضویت: 6 /5 /1393
محل زندگی: شیراز
سن: 15
شناسه یاهو: mzahraei2000@yahoo.com
تشکر شده : 59
پاسخ : 10 RE قدر مادرامونو بدونین!

قبلا شنیده بودم !

ولی خوب بود

ممنوون



امضا کاربر
No Love
یکشنبه 15 تیر 1393 - 21:41
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر

برای نمایش پاسخ جدید نیازی به رفرش صفحه نیست روی تازه سازی پاسخ ها کلیک کنید !
پرش به انجمن :

..::No Love::..