زمان جاری : دوشنبه 18 تیر 1403 - 1:49 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم

اولین نیــــــــــــــ ســــــتم ولی سعیــــــــ میکنم بهــــــــــــــ ترین باشم
تعداد بازدید 382
نویسنده پیام
bita92
آنلاین

ارسال‌ها : 15
عضویت: 3 /8 /1392
محل زندگی: تهران
سن: 13
تعداد اخطار: 1
تشکرها : 31
تشکر شده : 22
داستان اواتاری

مسابقه جدید و جالب بدو بدو بدو بیا تا وقت داری بفرست .

این مسابقه ویژه کسانی که میخوان داستان های پس از جنگ اواتار اخرین باد افزار .شما میتونید

داستان هاتون رو برای ما در همین پست به صورت نظر بفرستین .شما تا 17 اذر فرصت دارین

برای ما ارسال کنید که ما بهترین رو انتخاب کنیم

فرصت برای شرکت محدود است.بدو زمان رو از دست نده؟ ما منتظر داستان های شما هستیم



امضا کاربر

چهارشنبه 13 آذر 1392 - 16:08
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر

پاسخ ها

foadkaka
آفلاین



ارسال‌ها : 407
عضویت: 9 /8 /1392
محل زندگی: تهران
سن: 13
شناسه یاهو: foadhv@yahoo.com
تعداد اخطار: 3
تشکرها : 63
تشکر شده : 224
پاسخ : 1 RE داستان اواتاری

چند ماه از جنگ مگزرد و مای از زوکو حامله است وبعد جند ماه دیگه بچشون به دنیا میاد و اولین بچشونم دختره و بجه ی دوم پسره.

فرمانروای آتش با همراهی آواتار انگ دستور ساخت شری به نام شهر جمهوری رو می دن.

آنها بعد از ساخت شهر دستور میدن که در این شهر همه ی آب افزارها،خاک افزارها،آتش افزار ها و باد افزار ها می تونن زندگی کنن.

البته آنگ با کاتارا ازدواج می کنه و سه تا بچه که یکی شون آب افزار،و یکی شون باد افزار(تن زین) و یکی شونم هیچی بلد نیست به دنیا میارن.

در این زمان آواتار جدیدی به نام کورا به دنیا می آید که ......................... .



امضا کاربر
پنجشنبه 14 آذر 1392 - 11:54
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 4 کاربر از foadkaka به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: haha / bita92 / maco / yasna14 /
negar
آفلاین



ارسال‌ها : 0
عضویت: 7 /8 /1393
سن: 13
پاسخ : 2 RE داستان اواتاری

داستان تاف: 10 سال گذشت تاف برای خودش خانومی شده بود و ازدواج کرده بود و صاحب یک بچه شده بود . همون طور که می دونید تاف یک فلز افزار بود و وقتی این خبر به گوش رئیس پلیس کشور خاک رسید تاف رو به خانه اش دعوت کرد و گفت: درست است که تو فلز افزاری میکنی ؟ او گفت بله درست است. رئیس که این خبر را شنید به تاف گفت : ایا میتوانی که به خاک افزار های دیگر هم اموزش بدهی؟ او گفت بله . ...

چند سالی گذشت که تاف رئیس کل پلیس ها شد و به اتهامات و شکایات و ... رسیدگی میکرد او در شهری به نام جمهوری زندگی میکرد که یک روز یک نفر پیدا شد که خلاف های زیادی میکرد و او توانایی این را داشت که در روز خون افزاری کند وهمچنین .....بقیه در فصل یک اواتار کورا

راستی من نویسنده ی خوبی نیستم بد بود شرمنده

پنجشنبه 05 دی 1392 - 21:34
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
pooyamohammadpoor
آفلاین



ارسال‌ها : 162
عضویت: 22 /4 /1392
محل زندگی: اصفهان
سن: 12
شناسه یاهو: pooyamohammadpoor@yahoo.com
تشکرها : 96
تشکر شده : 53
پاسخ : 3 RE داستان اواتاری

من الان درس دارم میتونی یکم زمان رو بیشتر کنی تا وقت باشه



امضا کاربر
من عاشق تمام باد افزارام به خصوص انگ

پنجشنبه 05 دی 1392 - 21:47
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
pooyamohammadpoor
آفلاین



ارسال‌ها : 162
عضویت: 22 /4 /1392
محل زندگی: اصفهان
سن: 12
شناسه یاهو: pooyamohammadpoor@yahoo.com
تشکرها : 96
تشکر شده : 53
پاسخ : 4 RE داستان اواتاری

بعد از جنگ اواتار انگ که هنوز 12 ساله بود ی شهری به نام جمهوری میسازه که همه ی کنترل کنندگان توش زندگی میکردن وقتی میبینه کسی اون جا بادافزار نیست دلش برای خانوادش تنگ میشه (بادافزارها) تصمیم میگره ی جایی رو بر پا کنه که کسانی که به نظر خودشون روحیه ی باد افزاری دارن برن اونجا تا اگه انگ قبولشون کنه به عنوان داداش اوتار انگ شناخته بشه و تو معبد با انگ زندگی کنه انگ انتظار خیلیا رو داشت ولی هیچ کس به جز تیو که تو معبد باد شمالی بود خیلی ناراحت شد وقتی داشت میرفت از اونجا بیرون دید ی کسی زیر پاش ترقه انداخت در رفت فهمید اونم این نوع روحیه رو داره دنبالش دوید ولی ناگهان از جاپرید دید اونم بادافزاره خیلی خوش حال شد وقتی گیرش انداخت بهش گفت که منم باد افزارم از خوشحالی بال دراورد هم دیگرو بغل کردن و 3 تایی باهم تو معبد باد زندگی کردن

اگه خوشتون اومد بگین تا بقیش رو بزارم



امضا کاربر
من عاشق تمام باد افزارام به خصوص انگ

جمعه 06 دی 1392 - 21:51
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از pooyamohammadpoor به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: negar / nema / yasna14 /
negar
آفلاین



ارسال‌ها : 0
عضویت: 7 /8 /1393
سن: 13
پاسخ : 5 RE داستان اواتاری

ادامه ادامه

شنبه 07 دی 1392 - 14:09
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از negar به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: pooyamohammadpoor /
pooyamohammadpoor
آفلاین



ارسال‌ها : 162
عضویت: 22 /4 /1392
محل زندگی: اصفهان
سن: 12
شناسه یاهو: pooyamohammadpoor@yahoo.com
تشکرها : 96
تشکر شده : 53
پاسخ : 6 RE داستان اواتاری

چرا فقط 1 نفر تعریف کرد مگه بد بود



امضا کاربر
من عاشق تمام باد افزارام به خصوص انگ

شنبه 07 دی 1392 - 14:41
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
negar
آفلاین



ارسال‌ها : 0
عضویت: 7 /8 /1393
سن: 13
پاسخ : 7 RE داستان اواتاری

مگه حالا چند نفر انلاینن ؟ ادامش رو بنویس دیگه

شنبه 07 دی 1392 - 14:44
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از negar به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: pooyamohammadpoor /
pooyamohammadpoor
آفلاین



ارسال‌ها : 162
عضویت: 22 /4 /1392
محل زندگی: اصفهان
سن: 12
شناسه یاهو: pooyamohammadpoor@yahoo.com
تشکرها : 96
تشکر شده : 53
پاسخ : 9 RE داستان اواتاری

بعد از اون ماجرا تو معبد باد ی اتفاق می افته داداش انگ که اسمش چان بود میزنه زیر گریه وقتی انگ و تیو میان پیش چان خیلی متعجب میشن چون میبینن چان تو حالت اواتاریه بعد از اون که انگ و تیو چان رو اروم میکنن میرن که چان و انگ ازماش خون بدن چون که انگ شک کرد که داداش واقعیش چان باشه وقتی جواب میاد معلوم میشه که چان واقعا داداش اواتار انگ بوده به همین خاطر انگ خیلی خوش حال میشه چان دیگه از تنهایی در میاد فقط ی سوال میمونه اونم اینه که چرا هر دو توی ی معبد نبودن اخه چانم مثل انگ باد افزار بود و برادر هم بودن اونم مثل انگ 112 سالش بود ولی هنوز بچه بود چون توی یخ ها گیر میکنه ولی خودش این کار رو نکرده بلکه وقتی جنگ شروع شد چان میره تا به قبیله ی اب خبر بده ولی متاسفانه هم چان توشب میره هم اونا میدونسن به خاطر همین چان رو یخ می زنن تا وقتی که انگ جنگ رو تمام میکنه قبیله ی اب میخوان چان رو که فکر میکردن اتش افزاره ازاد کنن تا این که می بینن اون باد افزاره به خاطر همین اون رو به شهر جمهوری میفرستن تا انگ اون رو ببینه به همین دلیل بود که قبلا خبری از چان نبود

کل داستان تموم شد

خوب بود



امضا کاربر
من عاشق تمام باد افزارام به خصوص انگ

شنبه 07 دی 1392 - 15:13
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 4 کاربر از pooyamohammadpoor به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: negar / foadkaka / nema / yasna14 /
negar
آفلاین



ارسال‌ها : 0
عضویت: 7 /8 /1393
سن: 13
پاسخ : 10 RE داستان اواتاری

نقل قول از pooyamohammadpoor

بعد از اون ماجرا تو معبد باد ی اتفاق می افته داداش انگ که اسمش چان بود میزنه زیر گریه وقتی انگ و تیو میان پیش چان خیلی متعجب میشن چون میبینن چان تو حالت اواتاریه بعد از اون که انگ و تیو چان رو اروم میکنن میرن که چان و انگ ازماش خون بدن چون که انگ شک کرد که داداش واقعیش چان باشه وقتی جواب میاد معلوم میشه که چان واقعا داداش اواتار انگ بوده به همین خاطر انگ خیلی خوش حال میشه چان دیگه از تنهایی در میاد فقط ی سوال میمونه اونم اینه که چرا هر دو توی ی معبد نبودن اخه چانم مثل انگ باد افزار بود و برادر هم بودن اونم مثل انگ 112 سالش بود ولی هنوز بچه بود چون توی یخ ها گیر میکنه ولی خودش این کار رو نکرده بلکه وقتی جنگ شروع شد چان میره تا به قبیله ی اب خبر بده ولی متاسفانه هم چان توشب میره هم اونا میدونسن به خاطر همین چان رو یخ می زنن تا وقتی که انگ جنگ رو تمام میکنه قبیله ی اب میخوان چان رو که فکر میکردن اتش افزاره ازاد کنن تا این که می بینن اون باد افزاره به خاطر همین اون رو به شهر جمهوری میفرستن تا انگ اون رو ببینه به همین دلیل بود که قبلا خبری از چان نبود

کل داستان تموم شد

خوب بود

عالـــــــــــــــــــی بود

سه شنبه 06 اسفند 1392 - 13:22
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر

برای نمایش پاسخ جدید نیازی به رفرش صفحه نیست روی تازه سازی پاسخ ها کلیک کنید !
پرش به انجمن :

..::No Love::..